صبا وقت سحر، گویی، ز کوی یار می‌آید از عراقی غزل 115

صبا وقت سحر، گویی، ز کوی یار می‌آید

1 صبا وقت سحر، گویی، ز کوی یار می‌آید که بوی او شفای جان هر بیمار می‌آید

2 نسیم او مگر در باغ جلوه می‌دهد گل را که آواز خوش بلبل ز هر سو زار می‌آید

3 مگر از زلف دلدارم صبا بویی به باغ آورد که از باغ و گل و گلزار بوی یار می‌آید

4 از آن چون بلبل بی‌دل ز رنگ و بوی گل شادم که از گلزار در چشمم رخ دلدار می‌آید

5 گر آید در نظر کس را به جز رخسار او رویی مرا باری نظر دایم بر آن رخسار می‌آید

6 مرا از هرچه در عالم به چشم اندر نیامد هیچ مگر آبی که در چشمم دمی صد بار می‌آید

7 چو اندر آب عکس یار خوشتر می‌شود پیدا از آنروز آب در چشمم مگر بسیار می‌آید

8 جهان آب است و من در وی جمال یار می‌بینم ازینجا خواب در چشمم مگر بسیار می‌آید

9 عراقی در چنین خوابی همی بیند چنان رویی از آن در خاطرش هر دم هزاران کار می‌آید

عکس نوشته
کامنت
comment