سعادت یار و دولت همنشین از جهان ملک خاتون غزل 113

جهان ملک خاتون

جهان ملک خاتون

جهان ملک خاتون

سعادت یار و دولت همنشین است

1 سعادت یار و دولت همنشین است کسی را کان رخ مهوش قرین است

2 بتا دوری نمی خواهم ز رویت صلاح کار من گویی در این است

3 نداری مهربانی با من ای دوست به جان تو که می دانم چنین است

4 هزاران داغ و درد از روز هجران به جانم زان مه زهره جبین است

5 به محراب دو ابرویت کنم روی به تخصیصم دعا در راه دین است

6 نگارینا جفا کردی و رفتی وفا و دوستی با ما همین است

7 اگر تو بی وفایی پیشه کردی مرا مذهب نگارینا نه این است

8 گرم جان بخشی و گر دل ستانی جهان باری به جان و دل رهین است

9 عزیزان چون مرا بینند گویند مکن ترکش که یاری نازنین است

10 ترحم نیستت در دل نگارا مگر آن دل که داری آهنین است

عکس نوشته
کامنت
comment