-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ای سعد فلک بندگی شاه گرفتی وز دیده و جان خدمت درگاه گرفتی
2 گوئی ز قران قسمت یک یک ز سلاطین صدصد بنهادی و سر از شاه گرفتی
3 بهرامشه ای شاه که از رایت شبرنگ در کوکبه چون زلف بتان ماه گرفتی
4 در رزم همه پای بد اندیش بریدی در بزم همه دست نکو خواه گرفتی
5 بس فتنه که از فضل خداوند شکستی بس قلعه که المنة لله گرفتی
6 گویند جهان جمله به یکبار بگیری از پای بننشینی چون راه گرفتی
7 آن شیر که در آیینه پیل بر آمد گفت از سر حیرت که مرا آه گرفتی
8 درخون چو بغلطید بطنز آهوکی گفت کای شیر سبک خیز که روباه گرفتی
9 در عمر دراز تو فزون بادا ملکت کین ملک نه ز اندیشه کوتاه گرفتی