1 مرا سعد دین داد پیراهنی که از دیدنش دیده حیران شدی
2 ز فرسودگی وقت پوشیدنش تن مرد پوشیده عریان شدی
3 به هرجا که آسیب سریافتی به اندازهٔ تن گریبان شدی
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 خه از کجات پرسم چونست روزگارت ما را دو دیده باری خون شد در انتظارت
2 در آرزوی رویت دور از سعادت تو پیچان و سوگوارم چون زلف تابدارت
1 حبذا بخت مساعد که سوی حضرت شاه مردمی کرد و رهم داد پس از چندین گاه
2 بعد ما کز سر حسرت همه روز افکندی سخن رفتن و نارفتن من در افواه
1 جمالت بر سر خوبی کلاهست بنامیزد نه رویست آن که ماهست
2 تویی کز زلف و رخ در عالم حسن ترا هم نیم شب هم چاشتگاهست
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به