1 عاشقی کز خون دل جام شرابش میدهند چشم تر، اشک روان، حال خرابش میدهند
2 هر که را امروز ساقی میکشد پای حساب ایمنی از هول فردای حسابش میدهند
3 هر که ماهی خدمت می را به صافی میکند سالها فرماندهی آفتابش میدهند
4 هیچ هشیاری نمیخواهد خمارآلودهای کز لب میگون او صهبای نابش میدهند
5 گرد بیداری نمیگردد کسی در روزگار کز خمارین چشم او داروی خوابش میدهند
6 تشنه کامی کز پی ابروی ترکان میرود آخر از سرچشمه شمشیر آبش میدهند
7 هر که اول زان صف مژگان سؤالی میکند آخرالامر از دم خنجر جوابش میدهند
8 گر کمند حلق عاشق طرهٔ معشوق نیست پس چرا بر چهره چندین پیچ و تابش میدهند
9 چون ز جعد پر گره آن ترک میسازد زره ره به جیش خسرو مالک رقابش میدهند
10 ناصرالدین شاه غازی آن که در میدان جنگ فتح و نصرت بوسه بر زرین رکابش میدهند
11 کی فروغی روز وصل او به راحت میرود بس که شبها از غم هجران عذابش میدهند
دیدگاهها **