روی خوب تو مهوش افتاده ست از جامی غزل 187

روی خوب تو مهوش افتاده ست

1 روی خوب تو مهوش افتاده ست خال مشکین بر او خوش افتاده ست

2 چشم بد دور خال بر رخ تو چون سپندی بر آتش افتاده ست

3 چهره زرد ما ز سرخی اشک ورقی بس منقش افتاده ست

4 مشو ای پندگو مشوش ما حال ما خود مشوش افتاده ست

5 صبر و دل عقل و دین تن و جان سوخت از تو آتش به هر شش افتاده ست

6 این که صوفی فتاده غش کرده ست از می لعل بیغش افتاده ست

7 هر که در می فتاد جام کشید بنده جامی سبوکش افتاده ست

عکس نوشته
کامنت
comment