1 روی تو به دلبری جهان میگیرد زلف تو زرهگری از آن میگیرد
2 جزعت به نظر زبان دل میبندد لعلت به شکر طوطی جان میگیرد
1 معشوقه به رنگ روزگارست با گردش روزگار یارست
2 برگشت چو روزگار و آن نیز نوعی ز جفای روزگارست
1 از دور بدیدم آن پری را آن رشک بتان آزری را
2 در مغرب زلف عرض داده صد قافله ماه و مشتری را
1 دل راه صلاح برنمیگیرد کردم همه حیله درنمیگیرد
2 معشوقه دگر گرفت و دیگر شد دل هرچه کند دگر نمیگیرد