1 در آرزوی روی چو روزت شب نیست کین سوخته تا صبح دم اندر تب نیست
2 تو غرّه بدان مشو که گویاست لبم کم از همه تن جان بجز اندر لب نیست
اولین نفری باشید که نظر میدهید ✨
1 دوش با من نگار من آن کرد که بصد سال عذر نتوان کرد
2 زلف بر بند خود بدستم داد حلّ آن مشکلاتم آسان کرد
1 عکس رخ تو چون بر فلک می افتد مه در دویی خویش بشک می افتد
2 رخسارۀ لعل بر رح زردم نه کان رنگ برین رنگ خشک می افتد
1 رخ و زلفت از شگرفی، صفت بهار دارد خنک آنکه سر و قدّی ، چو تو در کنار دارد
2 لب لعل دل فریبت ، ز گهر حدیث راند سر زلف مشک بارت، ز بنفشه بار دارد
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به
دیدگاهها **