روی برتابی ز من هرگه که بینم سوی از جامی غزل 805

روی برتابی ز من هرگه که بینم سوی تو

1 روی برتابی ز من هرگه که بینم سوی تو حیف می داری که افتد چشم من بر روی تو

2 گفتیم خواهی ازین پس ترک خوی بد گرفت این مگو با من که من نیکو شناسم خوی تو

3 دل چو طوماری ست در هر پیچ او صد حرف شوق خواهمش از رشته جان بست بر بازوی تو

4 زیر پا افتاده دلهای بتان سنگدل باشد از ریگ بیابان بیشتر در کوی تو

5 جان چه آرم در مقابل چون تو بگشایی میان نیست نقد هر دو عالم قیمت یک موی تو

6 همچو ماه نو کند از شرم تو پهلو تهی گر فتد خورشید تابان فی المثل پهلوی تو

7 قد جامی گفته ای خم چون هلال از بهر چیست گر بگویم راست از میل خم ابروی تو

عکس نوشته
کامنت
comment