روشندلان که آخر دم از جهان روند از سعیدا غزل 317

روشندلان که آخر دم از جهان روند

1 روشندلان که آخر دم از جهان روند گردند خود دلیل و چو شمع از میان روند

2 هر چند مفلسان سبک آیند در نظر لیکن ز سنگ تفرقه از جا گران روند

3 وقتی شوند تشنهٔ دیدار هم که خلق از جوی روزگار، چو آب روان روند

4 جوشند و می کشند و برآیند از چمن مستان چو باده تا سر خم کف زنان روند

5 آن غنچه مشربان که به سامان نشسته اند روزی شود چو گل که به باد خزان روند

6 در عالم فنا چه گدا و چه پادشاه آخر از این دیار چنین و چنان روند

7 مردان راه عشق سعیدا ز خویشتن از خویش هست تا اثری از میان روند

عکس نوشته
کامنت
comment