1 خون رز بر خاک میریزی مریز میکنی در خون خود با ما ستیز
2 یار باشی به گرانجانی مکن بیش ازین منشین سبکتر باش خیز
3 حاضرِ فرزندِ وقتِ خویش باش گر نداری طاقت ای بابا گریز
4 بر بساط بزم مستان الست چون نزاری پاک باز و خصل ریز
5 تو چه دانی چون کند از هم جدا هالک و ناجی به روز رستخیز
6 تا ز خاک تیره چون خیزد ز حشر استخوان پوده پوده ریز ریز
7 قارنِ میدانِ مردِ عشق باش نه چو قارون بر سر هم نه جهیز
دیدگاهها **