1 برخیز سحر، ناله و آهی میکن استغفاری ز هر گناهی میکن
2 تا چند، به عیب دیگران درنگری یکبار به عیب خود نگاهی میکن
1 عابدی، در کوه لبنان بد مقیم در بن غاری، چو اصحاب الرقیم
2 روی دل، از غیر حق برتافته گنج عزت را ز عزلت یافته
1 زاهد، به تو تقوی و ریا ارزانی من دانم و بیدینی و بیایمانی
2 تو باش چنین و طعنه میزن بر من من کافر و من یهود و من نصرانی
1 بی روی تو، خونابه فشاند چشمم کاری به جز از گریه، نداند چشمم
2 میترسم از آنکه حسرت دیدارت در دیده بماند و نماند چشمم