خیز ای صوفی سالوس وز از آشفتهٔ شیرازی غزل 974

آشفتهٔ شیرازی

آشفتهٔ شیرازی

آشفتهٔ شیرازی

خیز ای صوفی سالوس وز میخانه رو

1 خیز ای صوفی سالوس وز میخانه رو دامنت تا نشد آلوده از این خانه برو

2 زرق و طامات در اینجا نخرد کس برخیز تا که گفتت که زمسجد سوی میخانه برو

3 سعی در ریختن خون صراحی چکنی بگذر از سر خون خود و رندانه برو

4 آشنایان طریقت زخودی بیخبرند خودشناسی چو تو در سلسله بیگانه برو

5 ساکن میکده افسانه جنت نخرد بر در صومعه زود از پی افسانه برو

6 عقل و دانائی و مستی چه بود سنگ و سبوست تا نخوردی قدحی عاقل و فرزانه برو

7 بستی آشفته تو پیمان نکشی پیمانه عهد و پیمان بشکن بر سر پیمانه برو

8 ران سبکروح گران سنگ بکش رطل گران بگذر از این تن و جان بر در جانانه برو

9 شمع رخسار علی کرده تجلی بنجف پرفشان وارنی گوی چو پروانه برو

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر