1 خیز ای کمند آه و در زلف او درآویز او را بخویشتن کش با او دمی درآویز
2 هر چند بزم عامست و آنشمع زیب محفل پروانه جان برافشان و زمدعی بپرهیز
3 نرخ شکر شکستی آب نبات بردی تا تو حدیث گفتی زآن پسته شکر ریز
4 ای باغبان بچشمت گر خود بصیرتی هست با سرو گو که بنشین وی سرو معتدل خیز
5 آهوی شیر افکن نبود بجز دو چشمت تیر نظر براه است آهوی من بپرهیز
6 اینجا هزار شیر است اندر کمند نخجیر تو خود غزال چینی از دام عشق بگریز
7 زاسرار عشق امروز چون باخبر شدت دل آشفته را زرحمت آبی بر آتشین ریز
8 تا از ولی امکان خواهد دوای دردت آرد بپارس ترکت گر خود بود بتبریز
دیدگاهها **