1 برخیز و دوای این دل تنگ بیار وان بادۀ مشک بوی گل رنگ بیار
2 اخلاط مفرّح دل ار می سازی یاقوت می و بریشم چنگ بیار
1 رخ و زلفت از شگرفی، صفت بهار دارد خنک آنکه سر و قدّی ، چو تو در کنار دارد
2 لب لعل دل فریبت ، ز گهر حدیث راند سر زلف مشک بارت، ز بنفشه بار دارد
1 دل من ز اندوه ننگی ندارد چو داند که شادی درنگی ندارد
2 نیالوده از خون جانم زمانه همه تر کش غم خدنگی ندارد
1 چو روی خوب تو خورشید آسمان هم نیست بقّد و قامت تو سر و بوستان هم نیست
2 ببوی آنکه برنگ رخ تو گردد گل بسی تکلّفها کرد و آنچنان هم نیست