1 خیزیم و ره قافلهٔ غم بزنیم پا بر سر ملک هر دو عالم بزنیم
2 خار منی و تویی زره برگیریم تا بی من و تو من و تو یک دم بزنیم
1 هر دل که خبردار شد از اسرارش گر نور بود سوخته شد در نارش
2 گر شبه سلامتی کسی را بینی زان است که او بی خبر است از کارش
1 ای از ره لطف راعی هر رَمه تو مقصود جهانیان زهر دمدمه تو
2 جز تو همه هر چه هست تشویش ره است ما را زهمه باز رهان ای همه تو
1 هر چند که روشنی فزاید خورشید در دیدهٔ خفّاش نیاید خورشید
2 دل طاقت نور تو کجا دارد پس آنجای که خفاش نماید خورشید