1 بی سواری در سواد هند بودن مشکل است اسب من مرد و دلم در اضطراب افتاده است
2 بس که تر دارد پیاده رفتنم، هرکس که دید گوید این بیچاره پنداری در آب افتاده است!
3 دست من شد مدتی کز دامن زین کوته است پای من عمری ست کز چشم رکاب افتاده است
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 نتوان گفت به رویش سخن آینه را نسبتی با تن او نیست تن آینه را
2 شوق رویش همه کس را به غریبی دارد سبب این است جلای وطن آینه را
1 گل این باغ را ساغر ز می شام و سحر خالیست چو بیند تاج خود را لاله، گوید جای سر خالیست
2 به غیر از باد همچون سرو چیزی نیست در دستم همیشه کیسهٔ آزادگان چون جای زر خالیست
1 در آشوب جهان، کشتی پر از صهباست مستان را دریغا نوح کو، تا بنگرد سامان طوفان را
2 ز خم خسروی مگذر کزو گل می توان چیدن به فرق خسروان زن، لاله ی کوه بدخشان را
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به