- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ساکن کنعان مهجوری خلیل آن که چون یعقوب باشد ممتحن
2 وان که هست از تیشهٔ صبر و شکیب کوه اندوه و بلا را کوه کن
3 آنکه هرگز جز حدیث درد عشق برنیاید از لب او یک سخن
4 چون غم و درد نهانش کرده بود فارغ از هر محفل و هر انجمن
5 داشت چون وحشی غزالان روز و شب وحشت از پیر و جوان و مرد و زن
6 کرد پیدا بهر خود غمخانهای آن گرفتار بلایا و محن
7 کرد معمور آن مصیبت خانه را بهر اندوه و ملال خویشتن
8 کرد چون تعمیرش و آن غمکده گشت نو از گردش چرخ کهن
9 کلک هاتف از پی تاریخ آن زد رقم معمور شد بیت الحزن