مرا درست به یاد اندرست از ملک‌الشعرا بهار قطعه 539

ملک‌الشعرا بهار

آثار ملک‌الشعرا بهار

ملک‌الشعرا بهار

مرا درست به یاد اندرست عهد صبی

1 مرا درست به یاد اندرست عهد صبی به روزگار لطیف تفرج و بازی

2 فتاد پارهٔ مومی ز دامن دایه من آن ربودم و جستم چو آهو از تازی

3 چو سنگ بودم درآغاز و نرم گشت آخر گهی ز فرط فشردن گهی ز دمسازی

4 از او بساختم امثال مار و موش و وزغ به‌حجره چیدمشان چون بساط خرازی

5 پدر درآمد و دید آن صنایع از فرزند بگفت زه‌! که درین پیشه فرد ممتازی

6 نصیحتی است مگر بشنوی وگیری یاد کازین سپس بجزاز نیکویی نیاغازی

7 چو دست‌از تو و موم‌از تو و خیال‌از تست به جای پیکر انسان چرا وزغ سازی‌؟

8 ایاکسی که زمام امور درکف تواست به حال خلق سزد بیش از این بپردازی

9 بسان شیشهٔ عکسند مردم ایران که هر نگارکه خواهی بر آن بیندازی

10 چو موم تابع دست تواند کایشان را به ذوق خویش بسازی و باز بگذاری

11 تو مار و موش بسازی‌زخلق‌وگیری خشم که‌موش و مار شد این خلق اینت ناسازی

12 تو پاکباش و ازبن موم شکل پاکان ساز که با تو از سر پاکی کنند انبازی

13 ندانی از چه به گرد بساط عالی تواست فریب و دزدی و جبن و فساد و غمازی

14 چرا نشسته گروهی مخنث و بیدین به جای مردم دیندار صفدر و غازی

15 چرا بزرگ‌ترین چاکران توگیرند طریق کید و نفاق و فسوس و طنازی

16 چرا ستند امیران و خواجگان درت ازین حریص گدایان پست یک غازی

17 مثل بودکه چو شد مرد خانه دنبک‌زن زکودکان نه عجب گرکنند پابازی

عکس نوشته
کامنت
comment