- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 مرا درست به یاد اندرست عهد صبی به روزگار لطیف تفرج و بازی
2 فتاد پارهٔ مومی ز دامن دایه من آن ربودم و جستم چو آهو از تازی
3 چو سنگ بودم درآغاز و نرم گشت آخر گهی ز فرط فشردن گهی ز دمسازی
4 از او بساختم امثال مار و موش و وزغ بهحجره چیدمشان چون بساط خرازی
5 پدر درآمد و دید آن صنایع از فرزند بگفت زه! که درین پیشه فرد ممتازی
6 نصیحتی است مگر بشنوی وگیری یاد کازین سپس بجزاز نیکویی نیاغازی
7 چو دستاز تو و موماز تو و خیالاز تست به جای پیکر انسان چرا وزغ سازی؟
8 ایاکسی که زمام امور درکف تواست به حال خلق سزد بیش از این بپردازی
9 بسان شیشهٔ عکسند مردم ایران که هر نگارکه خواهی بر آن بیندازی
10 چو موم تابع دست تواند کایشان را به ذوق خویش بسازی و باز بگذاری
11 تو مار و موش بسازیزخلقوگیری خشم کهموش و مار شد این خلق اینت ناسازی
12 تو پاکباش و ازبن موم شکل پاکان ساز که با تو از سر پاکی کنند انبازی
13 ندانی از چه به گرد بساط عالی تواست فریب و دزدی و جبن و فساد و غمازی
14 چرا نشسته گروهی مخنث و بیدین به جای مردم دیندار صفدر و غازی
15 چرا بزرگترین چاکران توگیرند طریق کید و نفاق و فسوس و طنازی
16 چرا ستند امیران و خواجگان درت ازین حریص گدایان پست یک غازی
17 مثل بودکه چو شد مرد خانه دنبکزن زکودکان نه عجب گرکنند پابازی