1 یاد رخسار تو تا در جیب دل گلها فشاند چشم خونین تخم حسرت در کنار ما فشاند
2 روشن است از هر پر پروانه بزم نیستی شمع آسا آستین بر هستی خود تا فشاند
3 آب گوهر چون سویدا قیرگون آید به چشم تا غبار خاطرم را اشک بر دریا فشاند
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 چشم بستن شمعسان بیتاب میسازد مرا ور به رخسارت گشایم آب میسازد مرا
2 آتش رخسار او نگذاشت در چشمم نمی با وجود آنکه هردم آب میسازد مرا
1 نشئهٔ می مایهٔ صد درد سر باشد مرا دور ساغر بی تو گرداب خطر باشد مرا
2 سرگردان دارد خمار باده ام از زندگی آسمان چون کوه بر بالای سر باشد مرا
1 بیا از قید بیدردی دمی آزاد کن ما را ز درد ساغر غم ای محبت شاد کن ما را
2 نوشتم در وصیت نامهٔ طومار آه خود که صیدی را به خون غلطان چو بینی یاد کن ما را
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به