یاد آن شب¬ها که از حکیم نزاری قهستانی غزل 939

حکیم نزاری قهستانی

حکیم نزاری قهستانی

حکیم نزاری قهستانی

یاد آن شب¬ها که بودی در کنارم دل¬ستان

1 یاد آن شب¬ها که بودی در کنارم دل¬ستان غیرتِ خورشیدِ تابان رشکِ سروِ بوستان

2 نافه مشکین زلفش سلسله در سلسله روضه حسن وجمالش گل¬ ستان درگل ستان

3 دست در آغوش و لب بر لب نهاده تا سحر بر خلاف دشمنان کاری به کام دوستان

4 ذوق¬هایی و خوشی¬هایی که ما را دست داد شرح آن ممکن نگردد در چنین صد داستان

5 پیش ازین از بس تنعّم در ضیافت گاه وصل داشتم هر شب غذا از لعل آن شکّر ستان

6 این زمان صد شکر بگزارم اگر دستم رسد تا ببوسم خاک کویش سر نهم بر آستان

7 باز می¬گوی ای نزاری و به زاری می¬گری یاد آن شب¬ها که بودی در کنارم دل¬ ستان

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر