یاد بادت که ز من یاد نکردی هرگز از جامی غزل 468

یاد بادت که ز من یاد نکردی هرگز

1 یاد بادت که ز من یاد نکردی هرگز دل ناشاد مرا شاد نکردی هرگز

2 کردم آباد به صد خون جگر خانه چشم جا درین منزل آباد نکردی هرگز

3 گوشت ای سیمبر از حلقه زرگشت گران یا تو خود گوش به فریاد نکردی هرگز

4 بارها از لب خود عشوه شیرین دادی فکر جان کندن فرهاد نکردی هرگز

5 یافتی بر سر ما منصب شاهی لیکن کار بر قاعده داد نکردی هرگز

6 حسن ارشاد همین بس که در اطوار سلوک جز به حسن خودم ارشاد نکردی هرگز

7 بنده جامی نکند از تو جز این آزادی که ز بند غمش آزاد نکردی هرگز

عکس نوشته
کامنت
comment