1 یاد تو چو جان در دل من بنشیند کو آنکه ز عالم غم تو بگزیند
2 فرخ رخ و روز آنکه هر صبحدمی دیده بگشاید و جمالت بیند
1 این خر جبلتان که قدم بر قدم نهند بی معنی اند و در ره معنی قدم نهند
2 ناشسته هیچ یک حدث جهل وین عجب کاغاز هر سخن ز حدوث و قدم نهند
1 تا دستخوش جهان شدم من در دست قناعتم ممکن
2 خود را به هزار فن گسستم از همدمی جهان پر فن
1 خوش است حسن تو تا دل ز یار بستاند چو دل ستد ز دل و جان قرار بستاند
2 تویی و عشوه آن روی چون بهار که او خراج نیکوی از نوبهار بستاند