یاد آن وقت که از حکیم نزاری قهستانی غزل 1087

حکیم نزاری قهستانی

آثار حکیم نزاری قهستانی

حکیم نزاری قهستانی

یاد آن وقت که جانانهٔ ما ترسیده

1 یاد آن وقت که جانانهٔ ما ترسیده آمدی بر سر من از همه کس دزدیده

2 در برم بودی تا وقتِ سحر هم‌خوابه وز رقیبان همه شب بر تنِ من لرزیده

3 گر بگویم که کدام است چنان دان که دگر هم‌چو او دیده ی کس دیده نباشد دیده

4 مردم دیده ی من پیش ندیده‌ست چو او باور از دیده گرت نیست بپرس از دیده

5 اضطرابی که در اعضای من از غیبت اوست باز اگر در برم آید شود آرامیده

6 آن محبّت که مرا هست مبدّل نشود گرچه بسیار بود دورِ زمان گردیده

7 ای بسا شب که نزاری ز شبِستانِ وصال یادها کرده و تا روز به خون غلتیده

عکس نوشته
کامنت
comment