- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 از یاد که گردید دلت مسکن آتش کز سینه جهد آه تو چون جستن آتش
2 اندیشهٔ رخسار تو در سینهٔ عشاق برقی است که خود را زده بر خرمن آتش
3 در محفل می تا رخ رخشان ترا دید پروانه نگردید به پیراهن آتش
4 تا بی تو به گلزار شدم لاله ز هر برگ ریزد به گرییان دلم دامن آتش
5 نوخط شدن عارض او ماتم زلف است چون شب که سیه پوش شد از مردن آتش
6 بر عارض افروختهٔ او خط مشکین موریست که ره یافته در خرمن آتش
7 سرکش شده آن حسن ز آمیزش اغیار این خار چه آویخته در دامن آتش
8 بی سرو تو چون قمری نالان شده پنهان در هر کف خاکستر ماخرمن آتش
9 جویا حذر اولی که دل سخت نکویان چون سنگ مدام آمده آبستن آتش