- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دین و دل ای سیمتن تنها نه از من میبری با چنین رو دل ز سنگ و روی آهن میبری
2 میکنی اندر شبستان خم زلفت نهان آنچه دل از خلق اندر روز روشن میبری
3 با چین بستان روحانی که باشد بیخزان باغبان بیبصیرت نام گلشن میبری
4 نافه از چین ای صبا بردن به زلف او خطاست خوشهچینا چند خوشه سوی خرمن میبری
5 رخنه دل را رفو زآن نوک مژگان کن طلب رشته را بیهوده اندر چشم سوزن میبری
6 یک لطیمه غنبر ار خواهی خوری صد لطمه موج گو بیا گر عنبر به دامن میبری
7 ناخن از خونم کنی رنگین که بنمایی به غیر تحفه خون دوست را از بهر دشمن میبری
8 بس بود آن طره ابرو تو را اندر مصاف بیسبب در رزمگه شمشیر و جوشن میبری
9 خدمت زلف بناگوش بتان کن باغبان چند زحمت از پی نسرین و سوسن میبری
10 ای شکنج زلف این سحر است یا خود معجز است کآفتاب و ماه را رشته به گردن میبری
11 دل شده آشفته را تا چند ای زلف رسا بند بر پا کو به کو برزن به برزن میبری