دین و دل ای سیم‌تن تنها از آشفتهٔ شیرازی غزل 1056

آشفتهٔ شیرازی

آثار آشفتهٔ شیرازی

آشفتهٔ شیرازی

دین و دل ای سیم‌تن تنها نه از من می‌بری

1 دین و دل ای سیم‌تن تنها نه از من می‌بری با چنین رو دل ز سنگ و روی آهن می‌بری

2 می‌کنی اندر شبستان خم زلفت نهان آنچه دل از خلق اندر روز روشن می‌بری

3 با چین بستان روحانی که باشد بی‌خزان باغبان بی‌بصیرت نام گلشن می‌بری

4 نافه از چین ای صبا بردن به زلف او خطاست خوشه‌چینا چند خوشه سوی خرمن می‌بری

5 رخنه دل را رفو زآن نوک مژگان کن طلب رشته را بیهوده اندر چشم سوزن می‌بری

6 یک لطیمه غنبر ار خواهی خوری صد لطمه موج گو بیا گر عنبر به دامن می‌بری

7 ناخن از خونم کنی رنگین که بنمایی به غیر تحفه خون دوست را از بهر دشمن می‌بری

8 بس بود آن طره ابرو تو را اندر مصاف بی‌سبب در رزمگه شمشیر و جوشن می‌بری

9 خدمت زلف بناگوش بتان کن باغبان چند زحمت از پی نسرین و سوسن می‌بری

10 ای شکنج زلف این سحر است یا خود معجز است کآفتاب و ماه را رشته به گردن می‌بری

11 دل شده آشفته را تا چند ای زلف رسا بند بر پا کو به کو برزن به برزن می‌بری

عکس نوشته
کامنت
comment