- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 مرا خود در اوقاتِ ردّ و قبول نباشد غمِ ترّهاتِ جَهول
2 اگر سرِّ مردان ندارم نگاه کله سر نبیند دگر سرکلاه
3 نیارم به نا محرمان باز گفت چه گویم که با من که این راز گفت
4 همه هرچه در حقِّ من گفته اند نه از من که از خویشتن گفته اند
5 اگر معترض طعنه ای می زند به خود بر ز خود هم چو قز می تند
6 مرا کس نداند که من کیستم کدامم کجاام کی ام چیستم
7 چه بارست بر جانِ پر درد من که خون شد دلِ ناز پروردِ من
8 زبس طعنه همواره دل خسته ام دلِ خسته در لطفِ حق بسته ام
9 چو از بدوِ فطرت قلم می رود چه بردستِ من بیش و کم می رود
10 دلم موج خون می زند لب خموش ملامت روان و من آگنده گوش
11 همان به که فی الجمله از هیچ روی نگویم سخن تا نگویند گوی