- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 صد هزار افسوس کز بیمهری گردون نهاد آفتاب عمر یوسف میرزا رو در زوال
2 ماه اوج عزت از دور سپهر بیدرنگ ناگه از اوج شرف رو کرد در برج و بال
3 شد نهان در تیره خاک آن قیمتی گوهر که بود درة التاج سیادت قرة العین کمال
4 طعمهٔ گرگ اجل شد یوسف رویش چو بدر وز غمش شد پشت یعقوب فلک خم چون هلال
5 مرغ روح لامکان سیرش ازین تنگ آشیان پر فشان سوی گلستان جنان بگشود بال
6 بود از رخسار و قامت غیرت گل رشک سرو حیف از آن نورسته گل افسوس از آن نازک نهال
7 شد گلی ناچیده در باغ جنان و ماتمش بیخت بر فرق جهان خاک غم و گرد ملال
8 چون به شوق گلشن خلد برین زین مرحله خیمهٔ اجلال بیرون زد به عزم ارتحال
9 عقل با هاتف پی تاریخ سال رحلتش گفت بیرون از جهان شد یوسف مصر جلال