- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 رسید از عرق آن شاخ گل گلاب زده چو لاله عارض گلبرگش آفتاب زده
2 روان ز هر رگ مویش می مغانهٔ ما سر از چغانه خوش و طره مشک ناب زده
3 نهال سرشکن سرو قامتان چمن خرام، سیل صفت راه صد خراب زده
4 شکرشکن به سخن، درد دل شنو به وفا نمک ز خنده به دلهای شیخ و شاب زده
5 فکنده طره مشکین فروتر از سر دوش لبش کرشمه فروش و نگه شراب زده
6 به جلوه آتش دلها چو شعله در شب تار ز حلقه حلقهٔ آن زلف پیچ و تاب زده
7 گشود لب به سخن با من دل افتاده نگه گشاده کمین، ابروان عتاب زده
8 من از شکیب، تهی کیسه وضع و او می گفت که ای وصال طلب، عاشق شتاب زده
9 نمی توان ز بتان عاشقانه کام گرفت به خون دیده و دل جوش اضطراب زده
10 ازبن مکالمه طومار شکوه پیچیدم قلم به حرف ستم های بی حساب زده
11 میان شکر و شکایت به خود فرو رفتم نهفته دست نهادم به دل، حجاب زده
12 ز دیده و دل پر خون برون مباد حزین خیال او که شبیخون به خیل خواب زده