رسید از ره آن شاه خوبان پیاده از جامی غزل 850

رسید از ره آن شاه خوبان پیاده

1 رسید از ره آن شاه خوبان پیاده قبا چست کرده کله کج نهاده

2 پی قتل عشاق ز ابرو و غمزه کمانی کشیده خدنگی گشاده

3 ز روی زمین چون قدم برگرفته جهانی به خدمت زمین بوسه داده

4 سرشکم که هرگز ستادن نداند چو با خاک پایش رسیده ستاده

5 پری و آدمی قاصرند از جمالش همانا که از ماه و خورشید زاده

6 سگ آستان نیازم که دارم به گردن ز طوق وفایش قلاده

7 مزن بهر بیگانگان فال عشقش که این قرعه بر نام جامی فتاده

عکس نوشته
کامنت
comment