- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 جهان رانور رویت روشنی داد ز قید ظلمت او را کرد آزاد
2 به نور روی تو بیناست چشمم چنین بودست و تا بادا چنین باد
3 بجستم داد دل از وصل جانان هزاران داد جان از داد دل داد
4 غم عشق است درمان دل من مبادا جان عاشق بی غمت شاد
5 وجودم در ازل استاد دانا به عشق و درد و غم بنیاد بنهاد
6 شراب عشق را در کام جان ریخت خراب آباد جانم زان شد آباد
7 بدرد و محنت و غم رفت عمرم همانا مادرم بهر همین زاد
8 ز شوقت حال من سوز است و زاری نیاوردی دمی از حال من یاد
9 اسیری سوخت آخر ز آتش شوق غم عشق تو خاکش داد برباد