1 رندی به بغل صراحی و در کف جام با واعظ شهر گفت کای شیخ انام
2 چون هر دو بود زآب عنبر و سرکه و می آن بهر چه شد حلال و این گشت حرام
1 توئی که چاشنی آشتی است جنگ ترا کشد ز شوق در آغوش شیشه سنگ ترا
2 تو آن گلی که ز نیرنگ حسن هر کس هست شنیده بوی تو اما ندیده رنگ ترا
1 غم دل کس به امید چه گوید دلستانش را چرا بلبل خروشد نشنود چون گل فغانش را
2 مکن ای گل جفا با بلبل خود این قدر ترسم رود از باغ و نتوانی تهی دید آشیانش را
1 گیرم که بر آن عارض گلگون نگرد کس محرومی حسرت نگران چو نگرد کس
2 بس کن ستم ای ترک جفا پیشه مبادا غافل کشد آهی و بگردون نگرد کس