- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 رخش روزی که طعن رنگ با لعل بدخشان زد لبش هم حرف های سخت با یاقوت و مرجان زد
2 چه بدمست است چم او در این میخانهٔ عالم که یک یک دوستان خویش را با تیر مژگان زد
3 از آن روزی که قسام ازل قسمت ادا می کرد صلا رندان عالم را به حسن ماهرویان زد
4 ز فکر و ذکر شیطان کرد غافل اهل عالم را چه شد یارب که این گم کرده طالع راه مایان زد
5 ز تشریفی که نامش نسبتی با زلف او دارد سلیمان تخت و بخت خویش بر کوه ماران زد
6 گرفت آوازهٔ کوس مخالف طینتان دیگر از آن روزی که گیتی نوبت شاه خراسان زد
7 گلستان را سراسر دید پیراهن قبا کرده سعیدا هم به نیش خار چاکی بر گریبان زد