رخش روزی که طعن رنگ با لعل بدخشان از سعیدا غزل 264

رخش روزی که طعن رنگ با لعل بدخشان زد

1 رخش روزی که طعن رنگ با لعل بدخشان زد لبش هم حرف های سخت با یاقوت و مرجان زد

2 چه بدمست است چم او در این میخانهٔ عالم که یک یک دوستان خویش را با تیر مژگان زد

3 از آن روزی که قسام ازل قسمت ادا می کرد صلا رندان عالم را به حسن ماهرویان زد

4 ز فکر و ذکر شیطان کرد غافل اهل عالم را چه شد یارب که این گم کرده طالع راه مایان زد

5 ز تشریفی که نامش نسبتی با زلف او دارد سلیمان تخت و بخت خویش بر کوه ماران زد

6 گرفت آوازهٔ کوس مخالف طینتان دیگر از آن روزی که گیتی نوبت شاه خراسان زد

7 گلستان را سراسر دید پیراهن قبا کرده سعیدا هم به نیش خار چاکی بر گریبان زد

عکس نوشته
کامنت
comment