رهروی خوش سخنی گفت ز پیران طریق از جامی غزل 528

رهروی خوش سخنی گفت ز پیران طریق

1 رهروی خوش سخنی گفت ز پیران طریق کاولین شرط درین راه رفیق است رفیق

2 طالب صحبت رندان شو و توفیق ادب از خدا خواه که الله ولی التوفیق

3 چون به نظاره ساحل گذری خنده زنان دامن عاطفت خود مکش از دست غریق

4 چیست آن رشته که آویخت خور از خیط شعاع یعنی ای ذره برون آی ازین چاه عمیق

5 به جز این نکته نشد حاصلم از دقت فکر که بدان سر میان ره نبرد فکر دقیق

6 لعل سیراب تو رخشنده سهیلی ست که داد گوهر اشک مرا پرتو آن رنگ عقیق

7 هر معاشر به رفیقی دم یکرنگی زد جامی و جام شفق گون که رفیقی ست شفیق

عکس نوشته
کامنت
comment