- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 پدر رحمت الله چو آگاه شد که دستم ز تدبیر کوتاه شد
2 به من گفت جان پدر هوش دار به سمع رضا پندِ من گوش دار
3 جهان دیده و تجربت کردهام بسی سرد و گرم جهان خوردهام
4 جوانی و ناباکی و بیخودی بود ضدّ دانایی و بخردی
5 ولی چون در آیند ازین پهن دشت برین پل ضرورت بباید گذشت
6 بیاموزمت شرط می خوارگی بر آن جمله خوکن به یک بارگی