- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 صورت رحمان من آن روی نکو دانسته ام چشمه حیوان ز آب روی او دانسته ام
2 گرچه با من باد صبح آن بوی جان پرور نگفت از کجا یا از که دارد من به بو دانسته ام
3 خاکروب کوی عشقم در حقیقت چون صبا تا ز فراش طریقت رفت و رو دانسته ام
4 دفتر طامات گو بر من مخوان زاهد که من گرچه رندم حاصل این گفت و گو دانسته ام
5 شستم از جان دست و گشتم طالب وصلت به دل سالک عشقم طریق جست و جو دانسته ام
6 قصه واعظ مگویید ای عزیزان پیش من زان که من افسون آن افسانه گو دانسته ام
7 گر ندانم زرق و سالوسی، مکن عیبم که من رسم شاهد بازی و جام و سبو دانسته ام
8 جان ز گفتارم بیابی گر بگویم شمه ای آنچه از اخلاق آن پاکیزه خو دانسته ام
9 دل به زلف و غبغبش دادم که طفل عشق را ناگزیر است از چنین چوگان و گو، دانسته ام
10 ای که می گویی که خواهی شد ز عشق او هلاک نیستم نادان، من این معنی نکو دانسته ام
11 چون نسیمی شسته ام از خرقه و سجاده دست الله الله بین چه نیکو شست و شو دانسته ام