1 جرم رهی دوستی روی تو آفت سودای دلش موی تو
2 دل نفس عشق تو تنها زند در همه دلها هوس روی تو
3 ناوک غمزه مزن آندان که او کشتهٔ هر غمزدهٔ خوی تو
4 هست بسی یوسف یعقوب رنگ پیرهنی کوست درو بوی تو
5 از در خود عاشق خود را مران رحم کن انگار سگ کوی تو
1 ز عشق تو نهانم آشکارست ز وصل تو نصیبم انتظارست
2 ز باغ وصل تو گل کی توان چید که آنجا گفتگوی از بهر خارست
1 دل در آن یار دلاویز آویخت فتنه اینست که آن یار انگیخت
2 دل و دین و می و عهد و قوت رخت بر سر به یکی پای گریخت
1 تا رنگ مهر از رخ روشن گرفتهام بیرنگ او ببین که چه شیون گرفتهام
2 دریای من غذای دل تنگ من شدست دریای کشتیی که به سوزن گرفتهام