- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 آمد رهی به خدمت و تادیر گه نشست وانگه ندیده چهرة مخدوم بازگشت
2 راهی دراز بود و ز تاثیر آفتاب چون سنگ بود کآمد و چون موم بازگشت
3 آمد به درگهت متظّلم ز روزگار دادش نداد دولت و مظلوم بازگشت
4 تا آن زمان نشست که سلطان نیمروز از ترکتاز مملکت روم بازگشت
5 ای پرده دار لطف کن و خواجه را بگوی کامد رهی بخدمت و محروم بازگشت