بت سادهٔ رفیق بط بادهٔ رحیق از قاآنی مسمطات 5

بت سادهٔ رفیق بط بادهٔ رحیق

1 بت سادهٔ رفیق بط بادهٔ رحیق مرا به ز صد حشم مرا به ز صد فریق

2 نخواهم غذای روح به جز بادهٔ رقیق نجویم انیس دل به جز سادهٔ رفیق

3 بحمدالله از بتان مرا هست دلبری به طلعت فرشته‌ای به قامت صنوبری

4 به رخ ماه نبخشی به قد سرو کشمری به دل سنگ خاره‌ای به تن کوه مرمری

5 خطش‌ یک ‌قبیله مور رخش یک حدیقه‌ گل تنش یک دریچه نور لبش یک قنینه مل

6 خطش ماه را ز مشک به گردن فکنده غل لبش بر چَه ِ عدم ز یاقوت بسته پل

7 خرامنده‌تر ز کبک سیه چشم‌تر ز وعل دهان نیستش وزو سخن‌ها کنند جعل

8 ز عشق وی ابرویش در آتش فکنده نعل رخش از نژاد گل لبش از نتاج لعل

9 نخواهم کسی گزید ازین پس به جای او که هرگز ندیده‌ام بتی با وفای او

10 چو جاوید زنده است دلم در هوای او سزد گر به زندگی بمیرم برای او

11 چو خواهم ازو شراب دوَد گرم در وثاق صراحیّ و جام را فرود آورد ز طاق

12 بریزد ز دست خویش‌ می از شیشه در ایاق پس‌ آنگاه به دست من دهد با صد اشتیاق

13 چو من درکشم قدح سراید که نوش‌ باد به قول قلندران همه جزو هوش باد

14 هزار آفرین ترا به جان از سروش باد به جز در ثنای تو زبان‌ها خموش باد

15 فلک فر علیقلی که جودش بود فره برویش‌ ندیده کس مگر روز کین گره

16 ز سهم خدنگ او چو بیرون جهد ز زه کند ماه آسمان چو ماهی به تن زره

17 دلش بیتی از کرم مکارم نجود او فلک رفته در رکوع ز بهر سجود او

18 نماید در جهان همه شکر جود او تنی هست روزگار روانش وجود او

19 ز رایش به مویه ماه ز جودش به ناله نیل هم از فضل بی‌منال هم از عدل بی‌عدیل

20 سخن‌های او بلند سخایای او جمیل کرم‌های او بزرگ عطاهای او جزیل

21 ز رخسار شاملش زمین روضهٔ ارم ز انصاف کاملش جهان حوزهٔ حرم

22 به یکره چو آفتاب کفش پاشد از کرم به قدر ستارگان اگر باشدش درم

23 زهی بخت حاسدت شب و روز در رقود به میزان خشم او تن دشمنان وقود

24 کمان از تو ممتحن چنان کز محک نقود سزد عقد جو ز هر کمند ترا عقود

25 پرد تا به عون پر همی طیر در هوا دود تا بزورگام همی رخش در چرا

26 دمد تا به فروردین همی از زمین گیا رسد تا به بندگان ز شاهان همی عطا

27 ترا یسر در یسار ترا یمین در یمین به‌ ارزاق خاص و عام دل و دست تو ضمین

28 ملک گویدت ثنا فلک بوسدت زمین جهان با همه جلال ترا بندهٔ کمین

عکس نوشته
کامنت
comment