1 قدسی غم عشق، همنشین تو بس است داغ ستم دوست، قرین تو بس است
2 ای داغ، تو هم دگر چه خواهی کردن ملکی چو دلم زیر نگین تو بس است
1 وبال جان اسیران مکن رهایی را مده به اهل وفا یاد بیوفایی را
2 به مرگ هم نبریدم به هرکه پیوستم کسی نخوانده چو من جزو آشنایی را
1 تا لبت را میل سوی باده و پیمانه شد باده چون پیمانه از شوق لبت دیوانه شد
2 دل چو افتاد از سر کویت جدا، شد هرزهگرد عندلیب یک گلستان جغد صد ویرانه شد
1 ز بوی او به دل غنچه ارمغانی هست ز داغ من جگر لاله را نشانی هست
2 به باغ رفتم و داغم چنان که پنداری مرا به غنچه ز دلبستگی گمانی هست