قبه بر کیوان رساند این از جامی دیوان اشعار 10

قبه بر کیوان رساند این کاخ گردون آستان

1 قبه بر کیوان رساند این کاخ گردون آستان گو کلاه انداز ازین شادی زمین برآسمان

2 دورها می گشت در دل آرزویی چرخ را تا نهاد این آرزو در دامن آخر زمان

3 بیت معمور از سپهر ای کاش می آمد فرو تا درون نه صدف باشند با هم توامان

4 تا نسوزد قدسیان را پر فروغ شمسه اش در میان فراش صنع افراخت نیلی سایبان

5 در درونش ساکنان را حاجت گفتار نیست کز صفایش راز کس در دل نمی ماند نهان

6 آشیان از چوب خواهد مرغ شاید گر کنند این بنای چوب را مرغان عرشی آشیان

7 تا به روز جشنش از گوهر بیارایند صحن بر سر او پر نثار گوهر است این سبز خوان

8 هرکه چون رنگین کمان بیند مقوش طاقهاش جز زهی چون تیر ناید در دهانش زان کمان

9 غرفه اش چشم است و طاقش ابروان بالای چشم باد روشن چشم او از طلعت شه جاودان

10 خسرو و غازی معزالدوله کهف الخافقین آفتاب اوج برج سلطنت سلطان حسین

عکس نوشته
کامنت
comment