-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 قاسم زار با عروس گفت که خوش به سوی تو میکشدم کشان کشان جذبه گفتگوی تو
2 میروم و نمیرود از دلم آرزوی تو وه که به کام دشمنان دور شدم ز کوی تو
3 بین که عموی من ز دل آه و فغان همی کشد در صف نینوا چون ناله چسان همی کشد
4 آه مکش که آه سرد رشته جان همیکشد بخت سیاهم از درت موی کشان همیکد
5 رفتم و آتش غمت ماند به سینه مشتعل دست مراد کوته و پای امید منفعل
6 از پس مرگ سر زند گرگل حسرتم گل بیتو چسان ز بوی گل تازه کنم مشام دل
7 گفت عروس بینوا با لب خشک و چشم تر چندم از این سخن زنی تیر فراق بر جگر
8 سوختن و نمیکند بر دلت آه من اثر خوی تو نیست در ملک خلق تو نیست در بشر
9 رفتی و بستی از من ای تازه جوان دگر نظر بود سیاه روز من بعد تو شد سیاهتر
10 پس چه کنم ز داغ تو گر نکنم سیه بسیر چون روم از جهان بدر خام غم تو در جگر
11 شور مخالفین بپا بنگر و احتراز کن پا ز عراقیان بکش رو به سوی حجاز کن
12 یا بنشین ز مرحمت همره دوست راز کن ای گل تازه یک نفس پرده ز چهره باز کن
13 ای پسرعموی من چند کنی مشوشم؟ ز اشک دو چشم و آه دل غرقه به آب و آتشم
14 (صامت) از این مثقال تو سوختم و بدین خوشم پای اگر چو محتشم از ره بندگی کشم