1 پنج قالاشیم در بیغولهای با حریفی کو رباب خوش زند
2 چرخ مردمخوار گویی خصم ماست تا چو برخیزیم بر هر شش زند
3 بیشرابی آتش اندر ما زدست کیست کو آتش در این آتش زند
1 دل از خوبان دیگر برگرفتم ز دل نو باز عشقی درگرفتم
2 ندانستم که اصل عاشقی چیست چو دانستم رهی دیگر گرفتم
1 باز کی گیرم اندر آغوشت کی بیارم به دست چون دوشت
2 هرگز آیا به خواب خواهم دید یک شبی دیگر اندر آغوشت
1 ای زلف تابدار ترا صدهزار خم وی جان غمگسار مرا صدهزار غم
2 خالی نگردد از غم عشق تو جان من تا حلقهای زلف تو خالی نشد ز خم