-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 فقر، دل های سیه را کرده است اکثر سفید می کند آیینه را از زنگ، خاکستر، سفید
2 آفتاب عالم آرا هم ز گردون قطعه ای است صبح می سازد به صد خون جگر در بر سفید
3 برد کار از دست ما رندان به زور زر رقیب صاحبش را دستگیری کرد روی زر سفید
4 عشق می باید که آرد خون عاشق را به جوش می برآید از دل افسردگان خنجر سفید
5 عندلیب نطق ما هر جا شود سبز ای رقیب کی تواند کرد آن جا [زاغ] بال و پر سفید؟
6 نیست جای نقطه ای خالی سعیدا از گناه نامهٔ ما چون تواند گشت در محشر سفید؟