1 بیچاره دلم کرد فغان از دیده و آمد ز فراق تو به جان از دیده
2 دل شرح فراق تو نمی یارد گفت دارد گله ها به صد زبان از دیده
1 جز شب وصل تو جانا که کند چارهٔ ما خود نگویی چه کند خستهٔ بیچارهٔ ما
2 مدّتی تا دل سرگشته به عالم گشتست تا چه شد حال دل خستهٔ آوارهٔ ما
1 دلبرا تا کی مرا داری ز وصل خود جدا رحمتی کن بر من دلخسته از بهر خدا
2 نیک زارم در غم عشقت به تاریکی هجر از من مسکین پیامی بر به یارم ای صبا
1 ما سر نهاده ایم به پایش بگو صبا با سرو ناز تا که چرا سر کشد ز ما
2 گر عرضه می دهیم نیازی برش رواست کاو پادشاه کشور حسنست و ما گدا