1 شعر است و بس که خواندن او نام مرد را مشهور شهر و شهره خلق جهان کند
2 روزی هزار بار سر زلف بشکند ترسم به عهد و دوستی من همان کند
3 دایم همی کنم لب شیرینش را صفت آخر به بوسه ای دل من شادمان کند
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 بستد ز من آن پسته دهن دل به دو بادام از پسته و بادام که سازد به از او دام
2 چون پسته گشادم دهن اندر صفت او باشد که به من بگذرد آن چشم چو بادام
1 روزه رفت و رسید عید فراز عود پیش آر و کار عید بساز
2 رمضان را پدید گشت انجام خیز تا خرمی کنیم آغاز
1 خوشا وقتا که وقت نوبهار است مساعد روز و میمون روزگار است
2 زمین چون لعبت شمشاد زلف است جهان چون کودک عنبر عذار است
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به