1 شعر است و بس که خواندن او نام مرد را مشهور شهر و شهره خلق جهان کند
2 روزی هزار بار سر زلف بشکند ترسم به عهد و دوستی من همان کند
3 دایم همی کنم لب شیرینش را صفت آخر به بوسه ای دل من شادمان کند
1 عشقت ز بس که شعبده پیدا کند همی دل را در آرزوی تو شیدا کند همی
2 آزرده ام همیشه من از اشک چشم خویش از بس که راز عشق تو پیدا کند همی
1 بت سرو قدی و سرو سمن بر نگار سخن گوی و ماه سخن ور
2 قد و عارض توست شمشاد و لاله لب و بوسه توست یاقوت و شکر
1 چو دیده دید بر آن روی آبدار آتش دوید بر سرم از عشق آن نگار آتش
2 گر اتفاق نباشد میان آتش و آب چگونه گشت بر آن عارض آبدار آتش