عقل افلاطون منش را ریشخندی از جویای تبریزی غزل 816

جویای تبریزی

آثار جویای تبریزی

جویای تبریزی

عقل افلاطون منش را ریشخندی می زنم

1 عقل افلاطون منش را ریشخندی می زنم بر در دیوانگی دانسته چندی می زنم

2 می روم از خویشتن امشب به یاد زلف او همتی یاران! که دستی در کمندی میزنم

3 امشب ایمابی به سوی خویش ازو وا می کشم تیغ را بر روی ترک تیغ بندی می زنم

4 تا به کی زنجیر خودداری به پای دل نهم عاقبت بر کوچهٔ زلف بلندی می زنم

5 می خورم خون جگر بی قهقه مینا مدام بادهٔ لعلی بیاد نوشخندی می زنم

6 بعد ازین جویا سخن گویم به انداز رفیع همچو قمری دست بر جای بلندی می زنم

عکس نوشته
کامنت
comment