-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 پیران ز چاره عاجز در کار این جوانان کاینان به سحر و اعجاز گشتند درس خوانان
2 بیمهر ساقی ما جز خون نکرد در جام شرب مدام اینست در بزم مهربانان
3 بانی بگوی نائی اسرار دل کماهی کس راز دل نپوشد از خیل رازدانان
4 چون نیست قدرت آن کایم در آستانت چون سگ بلا به افتم در پای پاسبانان
5 پیمانه چشمکانت عالم به غمزه بگرفت لشکرشکن که دیده اینگونه ناتوانان
6 هستند پاسبانان در میکده که دیدم گشتند آسمان سای این سر بر آستانان
7 در حلقهای رسیدم آشفته دوش در سیر مشغول ذکر دیدم فوجی ز بیزبانان
8 آنان همه قلندر آن ذکر نام حیدر جمله ز جان گذشته مشغول یاد جانان