پیران ز چاره عاجز در از آشفتهٔ شیرازی غزل 924

آشفتهٔ شیرازی

آشفتهٔ شیرازی

آشفتهٔ شیرازی

پیران ز چاره عاجز در کار این جوانان

1 پیران ز چاره عاجز در کار این جوانان کاینان به سحر و اعجاز گشتند درس خوانان

2 بی‌مهر ساقی ما جز خون نکرد در جام شرب مدام اینست در بزم مهربانان

3 بانی بگوی نائی اسرار دل کماهی کس راز دل نپوشد از خیل رازدانان

4 چون نیست قدرت آن کایم در آستانت چون سگ بلا به افتم در پای پاسبانان

5 پیمانه چشمکانت عالم به غمزه بگرفت لشکرشکن که دیده اینگونه ناتوانان

6 هستند پاسبانان در میکده که دیدم گشتند آسمان سای این سر بر آستانان

7 در حلقه‌ای رسیدم آشفته دوش در سیر مشغول ذکر دیدم فوجی ز بی‌زبانان

8 آنان همه قلندر آن ذکر نام حیدر جمله ز جان گذشته مشغول یاد جانان

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر