-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ظلم حجاج به غایت چو رسید تیغ بر تهمتی چند کشید
2 گنج ها زر به فدا آوردند گنجشان خاک به سر بر کردند
3 هیچشان حیله گر سود نکرد کارشان روی به بهبود نکرد
4 جلمه کردند سر اندر سر تیغ سر نهادند در آبشخور تیغ
5 بجز آن بازپسین نکته گذار که چو آمد به سرش نوبت کار
6 گفت کای داور فرمانفرمای کار بر ما نه به احسان پیمای
7 ما تنی چند که از بیخردی کار ما نیست بجز شغل بدی
8 نسپردیم ره احسان لیک نزدی گام تو هم چندان نیک
9 از گنه گر چه بدی شیوه ماست ترک احسان ز تو هم عین خطاست
10 چه ز ما رسم ستم ورزیدن چه ز تو سر ز کرم پیچیدن
11 طبع حجاج ازان نکته شگفت داد فرمان به خلاص وی و گفت
12 تف بر آن طایفه مرده دلان در هوا و هوس افسرده دلان
13 که ازان قوم فرومایه کسی بر نیاورد چنین خوش نفسی
14 کاش از اول ز تو بودی این کار تا ز تو یافتی این کار قرار
15 کار هر یک ز تو سنجیده شدی جرم هر یک به تو بخشیده شدی