- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 پیر مغان جام میم داد دوش از دو جهان بانگ برآمد که نوش
2 میروی و از عقبت میرود جان و تن و دین و دل و عقل و هوش
3 رفتی و برخاست فغانم ز دل آمدی از راه و نشستم خموش
4 بر من و یاران شب یلدا گذشت بس که ز زلف تو سخن رفت دوش
5 آب دو چشمم همه عالم گرفت وآتش جانم ننشیند ز جوش
6 کاش بسازند ز خاکم سبو بو که حریفان بکشندم به دوش
7 سرد شد از حکمت ناصح دلم کآتش من بیند و گوید مجوش
8 تا به جمال توگشودیم چشم از سخن خلق ببستیم گوش
9 ناصح از آن چهره نپوشیم چشم گر تو توانی نظر از ما بپوش
10 رعد بنالد ز تجلی برق از تو کنون جلوه و از ما خروش
11 پردهٔ دعوی بدرد دست غیب گر نبود فضل خدا عیبپوش
12 نالهٔ قاآنی اگر بشنود از جگر سنگ برآید خروش